چه دنیای قریبی داریم .هنوز کاملا باور نداری که مادر هستی ، گاهی خودت درقالب یک دختر بچه ،به محبت مادرت نیاز داری . ولی زمان وتغییراتش با سماجت بهت یادآوری میکنه که همه چیز درتغییره .،بزرگ شدن نفس مامان ،یادآور گذر زمان وتغییراتش برای من بود . دیروز مهرآوه یکباره به سراغ من اومد گفت :مامان ناهید اجازه میدی برم خونه نیکا (دوست مهد دختری) .نیکا به من گفته ازمامانت اجازه بگیر بیا خونه ما . یک لحظه هم دلم گرفت ،هم متعجب شدم ،هم خوشحال . متعجب شدم از گذر سریع زمان و بزرگ شدن اینقدر سریع دختری ،دلم گرفت که چقدر گاهی غافل از لحظه های ناب بزرگ شدن دختری هستم وخوشحال وشاکر از داشتن یک فرزند ،یک دختر  و یک نفس که بخاطر بودنش نفس میکشم ،صبح به امید لبخندش بیدار میشم وشب با انگیزه تلاش برای پیشرفت وشادی اون بخواب میرم .

دختری هرروز که میاد خونه یک شعر جدید برای من میخونه پنجشنبه هم شعر تلویزیون رو برام خوند به قول خودش تلویلیزون. کلا دختر فرهنگ لغات خودشو داره یه ساعت میگه ساحت  ،تلویلیزون ،خنچال که همون یخچاله ،مخمخ یعنی مخمل ،ننر (بر وزن هنر) وکلی اصطلاحات دیگه که فعلا یادم نیست .


برچسب‌ها: مادر ،نفس مامان،تغییر ,

تاريخ : شنبه 13 مهر 1392 | 9:7 | نویسنده : رزسیاه |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگکد ماوس